لحظه هایی هست که دلت میخواهد آرام بنشینی
و تکیه کنی بر چیزی
نه بر کسی
چون مدتهاست از تکیه کردن به ادم ها پرهیز کرده ای
میترسی از اینکه در اوج ارامش یکی پشتت را خالی کن
و روی هوا معلق بمانی
لحظه هایی هست که نمیتوانی حتی بر باد هم تکیه کنی
شاید تند بوزد و از جا بدرت کند
شاید ارام بوزد و پشتت را نوازش دهد
و شاید وزیدن را متوقف کند
آموخته ای که تکیه کردن را فراموش کنی
وچگونه محکم ایستادن را بیاموزی
اموخته ای که محکم بایستی
راسخ
قاطع
انقدر که اگر بادی،گرد بادی،بوزد... هیچ نفهمی
وتنها بایستی
تنهای تنها
خدایا به تو تکیه می کنم....
یک ضرب المثل هست که میگه "خواهی نشوی رسوا همرنگ جماعت شو"
من مانده ام که چگونه همرنگ جماعتی شوم که هرکدام هزار رنگ دارند.